MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سینما - وصیت نامه استاد

 

 

کسی نمی دونست حضرت نوح چرا کشتی ساخت ،
تا اینکه طوفان شد ، طوفان شد.

 

اولین تصویری که از سینما توی ذهنم مونده ، یک فیلم سیاه وسفید بود که چند تا
از تصویرهاش همیشه یادم هست.
- یک آدم عقب افتاده یا جلو افتاده که حرکات غیر ارادی داشت.
- یک سالن بزرگ با نورپردازی جالب.
- یک خلبان که به طرز جالبی می نشست روی صندلی هواپیما ، مثل نشستن کابوی ها روی اسب.
- و آخرین صحنه ، صحنه ای که در کودکی اشکم را در آورد آن بود که یک نفر با کلاه کابوی
با خوشحالی می نشست روی یک بمب و با بمب رها شده ، سقوط می کرد.

 

اینها رو توی یک برنامه که اسمش هنر هفتم بود و مجریش که بعد ها فهمیدم اسمش اکبر عالمی دیدم.
اکبر علمی همیشه برام محترم خواهد ماند چون مرا با دنیای کوبریک آشنا کرد.

استنلی کوبریک همیشه جلو تر از زمانه خودش فیلم ساخته و ارزش فیلمهاش در سالیان بعد مشخص شده.

همیشه می خواسته با فیلمهاش بشریت رو از یک چیزی که الان معلوم نیست چیه و بعد معلوم میشه آگاه کنه.

از خطر حمله اتمی گرفته
تا خود مختار شدن و سیطره کامپیوتر بر انسان (تکنو پلی)
و با آخرین فیلمش هم می خواسته این رسالت را کامل کنه.

 

 

سینما بدون کوبریک خیلی چیزها کم داره.
تو اون لحظه کسی نمی دونست کوبریک چرا اون فیلم هارو ساخته ، تا اینکه طوفان شد ، طوفان شد.

 MAX PAYNE

نظرات 15 + ارسال نظر
شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ق.ظ

داداشی جونم سلام...
دلم میخواد یه کاری برات بکنم ....
زود دستور بده ....

سلام داداشی جونم
من هیچ وقت دستور نمیدم بهت ... من فقط عرض می کنم خدمتت:
همیشه مثل الان مهربون باش

پاستیلی جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام داداشی جونم
خوبی؟دیدی جمعه اومدم؟
اینقدر شادم و آروم.............

دلم تنگ بود برات

معلومه بهتری..........دوباره سینما
وووووووووی فیلم دیشبی عجب چرند بود
باغبان وفادار
سانسور بد بلایی سرش آورده بود
ولی تمام فیلم به یک نگاه رالف فینس وقتی بهش گفتن زنش مرده
می ارزید

جدا فیلم نگاه بود................البته ورژن بدون سانسورش

شب خوش

سلام خواهری جونم
تو منو دیروز شرمنده کردی
مثل تو هستم منم

پس چی میدونم ... دل منم

آره بهترم

تو هم خوب بخوابی ... روتو بپوشون

پاستیلی جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:41 ب.ظ

بازم من
داداشی تراک خوبی بود...........دوست داشتم
ممنون

هیچکی داداشی من نمیشه

همیشه تو

قابلی نداشت خواهری

هیشکی ترنجبین بانو نمیشه

نقد بنام پدر:
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/pastili/bp01.jpg
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/pastili/bp02.jpg
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/pastili/bp03.jpg
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/pastili/bp04.jpg

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:44 ب.ظ

عرض میکنی خدمتم !!!!!!!!!!!!
بابا داداشی .......................................
اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ تو داری منو تنبیه میکنی .......
من پوستم کلفته .......باشه .......من نوکرتم .....

داداشی
مکس چه خریه
تو عزیزمی

حسین جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . ممنونم . نظر لطفتون بود و باعث خوشحالیه . یک خواسته و چند سوال ازتون داشتم . خواستم اینه که اگه میشه و زحمتی نیست من رو تو اد لیست مسنجرتون اد کنید تا با هم بیشتر آشنا بشیم . همونجا سوالهام رو میپرسم . ممنونم . خداحافظ .

سلام
باعث افتخاره بندست
قبلش میگم چیزی حالیم نیست
ولی چشم آف بگذارید اگه می دونستم دریق نمی کنم
من روز های معمولی ۱.۵ تا ۲.۵ و شب ها از ۱۰ تا ۱۰.۵ و ۱۲ به بعد چک می کنم

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ب.ظ

با من خودمونی تر باش
منو راه بده تو خلوت خودت
دیگه نه من خرم نه تو ........باشه

خودمونیم
اولش بیشتر بودم یادت نیست
باشه سعی میکنم

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:44 ب.ظ

باشه....
کاش اینقدر معرفت داشتی که همه چی رو فراموش کنی ..
من ازت عذر خواهی کردم جوون....
ولی دلت صاف نشد ...
ملالی نیست ..
میبخشی.!!!!!!!!!!

من کیم که ببخشم
صافه ... زلاله ... میشه یه انگشتشو خورد
من وقتایی که میام تو سفت میشی وقتی میرم نرم میشی ... یجور نیستی ... بیشتر از این ناراحت شدم که پروفایلتو هر روز عوض می کنی ... وقتی دیدم اهل مشهد بودنت رو هم انکار کردی دلم ریخت پائین ... دیگه چجوری میشه اطمینان کرد ... یه روز سیاوش قمیشی یه روز قناری یه روز هم حتما جواد یساری

MAX PAYNE جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:45 ب.ظ

روز نوشت
جمعه / 1 / شهریور / 85

امروز یه هواپیما روی باند فرودگاه تو مشهد آتیش گرفت
قرار بود پسر عموی من خلبان اون هواپیما باشه ... مرخصی گرفته بود
چی باید گفت ... خوشبختانه یا بدبختانه
تا توی شبکه خبر وقتی دیدم زیرش نوشته مشهد دلم ریخت پائین ... واسه یکی یه لحظه دلواپس شدم ... خودش میدونه کیه
...
...
...
نیکا میگه در اتاقت رو ببندم
میگم نه
میگه گرمت میشه خوابت می بره
میگم نه ... گرما رو دوست ندارم
میگه چرا پرنده ها به هم میچسبند ... همدیگه رو بغل می کنند ... مثه رقص محلی؟
میگم شاید سردشونه
میگه پس چرا ما آدما همدیگه رو بغل نمی کنیم؟
میگم چون ما لباس می پوشیم !!!
میگه چرا مورچه ها نمی تونه درخت رو مثل آقای شگفت انگیز بلند کنه؟
میگم چون کوچیکه
میگه باید بزرگ بشه؟
میگم آره
میگه باباش که بزرگ شده ... پس باباش که با مامانش عروس شده میتونه؟
میگم نمی دونم
میگه بالش تو چرا اینقدر شل و وله؟
میگم توش چیزه ... چیزه ... ولم کن اینقدر سوال نکن تورو خدا
میگه میدونم توش پر از ج.جه و خروسه ... خودت اروز گفتی

مسنجر روشنه
یا علی

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ب.ظ

انسان در حال تغییر و تحوله ....یه روز از صدای قمیشی حال میکنه یه روز اصلانی .....یه روز هلو دوست داره یه روز گیلاس ..

اون پاک کردن اسم شهر هم یه جریانی داره .....اینجا همه منو میشناسن که کجاییم ...افتخارم میکنم ...

اینهمه ما زخم زدیم به تو .....تو هم یه زخم بزن ....مگه چی میشه .....

دگمه هامو باز کردم داداشی ....اره .....بزن اونجایی که یه ضربه بسه .......خسته نشی ...
گفتی جواد یساری ....ازش متنفرم ...
میدونم دردت از کجاست .....با دردت اشنام ....
بالاخره این زخم باید یه روزی سر باز میکرد ...که کرد .....
درسته که تو و من عاشق فیلم هستیم ولی هیچکدوم خوب نقش بازی نمیکنیم ..

برات ارزوی موفقیت میکنم .....سر بلند باشی

منم دکمه هام بازه
وای میسم پشتت ... ضربه رو هم میزنم
ولی جوری که از خودم هم رد بشه

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:22 ب.ظ

منو بازی نده احسان ...
من دم خروسو باور کنم یا قسم حضرت عباس
بزن راحت کن منو برم گورمو گم کنم

شهرام یه دست مردونه بده همه چی تموم میشه
میشه مثل روز های خوب گذشته

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ب.ظ

من نوکرتم احسان.....یه دفه دیگه هم گفتم ...من ادمی نیستم که به هر کسی برسم بگم نوکرتم ....
بد کردم باهات میدونم .....عذر خواستم ...
این کینه لامصب تو دلت مونده
لعنتی دوستت دارم که پیله کردم بهت اگه نه میگفتم کون لقت
هی گفتی صافم ...صافم ...خر نبودم که باور کنم ...
هی خودمو سبک کردم ...اومدم ...
یا خدا ..
دست مردونه؟؟
من تو رو اسون بدست نیاوردم که اسون از دست بدم ....
حاضرم دستت رو هم بوس کنم ...
همینو میخواستی ...
لعنت به تو

تو تنها فرد مذکری هستی که میتونه اشک منو در بیاره
همینو میخواستی
لعنت به دشمنت
*:

شهرام.. جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ب.ظ

داداشی جونم اشتی ؟؟؟؟

داداشی ۱۰۰٪
صاف صاف ... رنگش عسلی رنگه ... یه انگشت قابلی نداره ... همشو سر بکش ... منو تویی دیگه وجود نداره

همیشه تو زندگیم دلم میخواست یه داداش بزرگتر داشتم تا زیر بالو پرم رو بگیره ... گند هایی که زدم رو ماست مالی کنه ... همیشه تو زندگیم دلم میخواست یه خواهر داشتم تا حرفایی که روش نمیشه به کسی بزنه رو به من بزنه وقتی که چشماش یه برق جدید زد اول به من بگه ... مورد دوم رو پیدا کردم ... مورد اول رو باید خواهش کنم
همه حرفارو که نمیشه به یه دختر زد ... اون دلش نازکه ... دلم نمیاد ناراحتش کنم ... بعضی هاشو باید به یه مرد زد ... به یکی که دلش دریا باشه ... بعضی وقتا که اون از حرفام متاثر میشه ناراحت میشم که نمی تونم یه داداش داشته باشم ... جوابم رو نده طوری نیست ولی حداقل براش آف میزاشتم

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ب.ظ

ای لعنت به این فرد مذکری که اشک تو رو در میاره ....

خدا نکنه

شهرام جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ب.ظ

من قرار دارم داداشی .....
بذار این کامنتا بمونه یادگاری ..
بذار همه ببینن داداش بزرگتر دست داداشی کوچیکه رو بوس کرده ....بذار درس عبرت بشه ...
شبت بخیر

شب توهم بخیر داداشی
نوکرتم
مردونه ۱۰۰٪

گیلاسی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:18 ق.ظ

آآآآآآآآآآآآآآآآآ
شما دو تا چطونه !!!! خوب جواب ها رو داشته باش...
شهرام: به تو چه قضیه مردونهاس !!
مکس: قضیه مردونهاس به توچه !! ((:*
اه دل و روده منو ریختید بیرون انقدر قربون و صدقه هم رفتید که !!! میگم خوب اگه همو می خواید بگید من واسطه بشم شما رو بهم برسونم...فقط نمی دوم کدومتون ظریفترید که نقش مونث رو بهش بدم ((((:*
والا تا اونجای که من دیدم هیچ کدوم !!! حالا خودتون فچ کنید به منم بگید بیام خواستگاری((((:* چقدم همدیگه رو ماچ کردن چیز به هم فرو کردن !!!! بابا چطونههههههههه !!!
((((:*
خوب من مردم اندر اینجا لبخند ژکوند زدم !!! خدایی هر کی دو روز دیگه باز بیفته به جون اونیکی ....ره !!! من از الان گفته باش ((:*
اخی ..ابجی داری..داداش داری... منم اینجا چنارم دیگه (گریه)
... من دیگه بیشتر از این در افشانی نمیکنم میرم تا یکدومتون بیدار نشدید...صبم بیدار شدید نیاید دعوا من خوابم گفته باشم !!!

(:
انرژی جونم سلام ... خیلی لطف داری
شما سرور مایی ... چی بگم ... بخدا خیلی ارادت دارم ... همیشه خیلی ارادت داشتم نسبت بشما ... اینقدر که نمی تونستم بگم خواهری ... نه اینکه نبودید برام ... ولی بعضی وقت ها اینقدر احترام قائل بودم که به زبونم نمی اومده ... می تونی درک کنی ... خیلی خواهرمی ولی از اون اول که وبلاگتون رو خوندم دفعه بعدش برای کنجکاوی و سرک کشیدن تو زندگیتون نیومدم اونجا ... برام مهم شدید ... یادمه اولین پستی که ازتون خوندم که نوشته بودید امیر نصف شب شما رو روی اوپن آشبسخونه نشونده بود و داشتید با هم حرف می زدید ... انگار بد خواب شده بودید ... از اونروز برام مهم شدید ... چون اولین پستی که از شما خوندم اسم شما همراه با اسم امیر بود فهمیدم که یکی رو دارید که بهش اعتماد کنید و تکیه بدید خاطرم جمع بود برای همین نقش یه برادر رو نمی تونستم داشته باشم ... اینبود که نا خدا گاه فقط تونستم ارادت داشته باشم ... نمی دونم تونستم مفهموم رو خوب برسونم چون منم نخوابیدم نمی تونم درست بنویسم.

خیلی خوشحال شدم اومدید بخدا
خواهری
عزیزم
گیلاس خانومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد