MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

N O N A M E L A D Y - فیلر دل

Chapter One 2

MEN IN OLD HOME

 

وقت هایی که دلم میگیره همه چیو ول میکنم میرم خونه قدیم ممون

گفته بودم چند روزه که حالم خیلی بده

کوله پشتیمو پر کردم و رفتم خونه قدیم

محتویات کوله رو مینویسم فقط حال کنید:

منطق الطیر عطار

فیلم نامه فیلم های پالپ فیکشن و هامون که پرینت گرفتم و جلدش کردم

ترجمه ترانه های پینک فلوید

زندگی در عیش مردن در خوشی (نیل پستمن)

و مبایلم همراهم عزیزم 6630 خوبم(با یک گیگ رم که هرچی ام پی تیری بخوای روشه. همه میگند 6630 با مموری 512 هنگ میکنه ولی این با یک گیگ مثل شیر محکمه و کراش نمی کنه. رادیو فردا با آرشیو CALTEX جلوش کم میارند)

یک بطری آب معدنی

سه تا ماءشعیر جگوار ساده(خلاف سنگین)

یه پشتی بادی

 

خوب شد که رفتم. همه گلها داشتند از تشنگی می مردند.

اینقدر آبشون دادم که باقچه سررفت.

یه حال اساسی بهشون دادم

همون جوری که گلها رو آب میدادم اشکهام هم آرو آروم داشت می چکید رو گلها.

 

یه عاشق بی قایق تو دریا

چشماشو میبنده تو رویا

من عاشق بی قایق

تو دریا می میرم

چشمامو می بندم

بی رویا می می رم

 

 

 

 

 

 

Chapter Two 1

NEED TO TUNE UP

 

چند وقت بود ماشین رو فیلر گیری نکرده بودم

برای همین امروز هم کارو کاسبی یو ول کردم رفتم به بهونه کاری خونه قدیم

بیچاره بابام رو کاشتم دمه مغازه گفتم من اومدم

 

هوا گرم بود

تموم لباسامو در آوردم منهای لباس زیرم

کاپوت رو زدم بالا

افتادم به جون ماشین

در سوپاپ رو باز کردم و یه دوساعتی ماشینو ول کردم به حال خودش تا خوب سرد بشه.

اگه ماشین داغ رو فیلر بگیری سوپاپ ها تاب بر می داره به اصطلاح میگند سوپاپ ترسونده.

یه تیکه فرش پهن کردم زیر درخت و خابیدم.

چه حالی داد زیر این درخت چقدر تو بچگی بازی کرده بودم.

 

بیدار که شدم فیلر ماشینو گرفتم.

سه تاش تنظیم بود.

چهار تاش شل بود.

یکیش هم سفت کرده بود.

به سیاهی ها که نگاه می کردم یاد دل خودم افتادم

یعنی در دل منو هم که یکی باز کنه اینهمه سیاهی می بینه

 

یاد یه دیالوگ از فیلم مادر علی حاتمی افتادم که می گفت:

برای شستن یه تن کثیف یه تشت آب کافیه

دریاست که دلشوره داره از سیاهی دل

 

 

 

 

Last Chapter

EVOLUTION

کاشکی یکی هم پیدا می شد فیلر دل منو میگرفت

 

 

 

 

MAX PAYNE

نظرات 14 + ارسال نظر
شهرام چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ http://werwer.blogsky.com

عاشق شدی رفیق....
حرفات بوداره ...
زن میخوای ...همدم میخوای ......رفیق میخوای .....خماری ........نشئه ای .......دددداخه چه مرگته تو ..........؟؟

( میبخشی استاد )

من اگه میخواستم برم اون خونه قدیمیه ...یه بطری عرق سگی......کالباس صورتی ....خیار شور درجه یک ....نوشابه
......نون......ماست چکیده محلی ......تربچه...خیار ....گوجه
.........اخ گشنم شد ....برم یه چیزی بخورم ....

مرسی که اومدی دوست !!!!!!

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

نه خلاف من چای پر رنگه و جیش کردن ایستاده

ممنون اومدی
میام بهت سر می زنم
کارت دارم

گیلاسی پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ق.ظ

سلام
حالا میری چقلی چغولی نمی دونم همچین چیزی رو به بزرگترم می کنی !!!! باز خوبه شاهد بود من امدم ...اخه وقتی اینجا جای نوشتن نداره رو دیوار تف کنم بفهمی من امدم (((:*
خوب من از دستت عصبانیم..من حالا حالا ها کسی رو انقدر تحویل نمیگیرم که براش بنویسم چرا میری برگرد..... برا تو نوشتم که همه ملت ببینن...بعد تو محل فلانم ندادی..حالا شاکی هم هستی !!!
من نمی دونم احساسم اینه یا نه ولی حس می کنم نوشتنت عوض شده !!! من که بسیار می پسندم... من امدم یادت باشهههههههههههه /:*
راستی من برم خونه قدیمیمون (نداریم که!) ... یه ماءالشعیر دوغ ابعلی می برم با چیپس... یه کتاب خوب و یه جای که بتونم بخوابم و کتاب بخونم..... همین ....
گریه ام هم بیاد ترجیح میدم برم یه جای قایم بشم

قربونت برم کجا بودی
عزیزم

وقتی رفتی نفهمیدم کی رفته
حالا که اومدی فهمیدم کی اومده.

میام پیشت اونجا برات می نویسم.

افشین پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ب.ظ http://jam2006.blogsky.com

عزیز وبلاگت خیلی قشنگ شده
من اسم وبلاگم از (جام جهانی ۲۰۰۶ المان) به (جام طلایی )تغییر پیدا کرده

ممنون
میام سراقت

پاستیلی جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ق.ظ

چه قشنگ مینویسی.............خوشم اومد!غش کردی از هیجان

ممنونم
شما همون پاستیلی هستید که میاد پیش گیلاس جون
چرا آدرس نگذاشتید

شهرام جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام دوست من ...
داداشی ...

سلام
داداشی

پاستیلی جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:03 ب.ظ

سلام.سوال خوبی کردید........خوب اگه داشتم که میدادم..من فقط واسه خودم مینویسم...بده؟نمیدونم دارم روش فکر میکنم.تا ببینم.شما که داری به این خوبی مینویسید.من چکاره ام.البته کامنتای بیستی میدم.مشاروه و اینا.ولی خیلی با حالید

ممنون لطف داری
منم به خاطر یه بحران روحیه دارم اینجوری می نویسم ولی قصد ادامه دادن ندارم چون وبلاگ من یه وبلاگه سینمایی و یجورایی فوتولاگه.
گیلاس خانومی گفت خوب می نویسی
چند نفر دیگه هم گفتند
شما هم لطف کردید تعریف کردید

به نظر شما ادامه بدم

منتظر مشاوره شما هستم

پاستیلی جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ

خواهشا اون کامنت من رو پاک کنید.رفتم تو حس وبلاگ سازی چرت گفتم.من اگه برم خونه قبلیمون اول قالیچه عزیزمو میبرم..چون یه درخت بززززززززززززرگ توت داره.بعد زیرش میشینم و کتاب میخونم.آب سیب هم شاید خوردم.ولی اون خونه مونو دوست ندارم.فقط همون درختشو

جدی پاک کنم؟
بری تو حسش هم توری نیست ولی بدون اعتیاد داره
منم خوشم نمیاد
من کلا از گذشته نفرت دارم خاطراتش دایم اذیتم می کنه

پاستیلی شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ب.ظ

۱.من رنگ آبی رو دوست دارم واسه اون آرامشش.۲.آدمی که تو بحرانه بنویسی خالی میشه خصوصا که خوب بنویسه۳.بله من میگم بنویس.منم اگه کامنت ندم زیاد معنیش این نیست که نمیخونم نوشته هات رو..........اینا گفتم که حتما بنویسی...حالتم خوب میشهومن یه مدت قبل رو به موت بودم!حالا خوبم.بنویس.......

مردد بودم بین نوشتن یا ننوشتن
شما منو حول دادید به طرف نوشتن
چشم
ممنون سر میزنی

شهرام شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام داداشی جونم..
کجایی بابا دلم تنگ شده ...
اومدی منو سوزوندی رفتی ...
دلخور که نشدی واسه جوابت ...
نه میدونم که نشدی ....
اگه دلخورم بشی فرقی نمیکنه چون من بازم میام پیشت ...
مثل این دخترا قهرم نمیکنم ...
حاضرم نائب الزیاره بشم برات ..
کجایی داداشی...

پاستیلی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:07 ق.ظ

گفتم وبلاگ ندارم ولی نگفتم چقدر کامنت میدم.راستی دقت کردی نوشتهای خودت چه قدر از فیلمنامه فلان فیلم جالب تره؟

از آدم های با مرام خوشم میاد.
تو آخه منو تحریک می کنی که بازم بنویسم.

من هیچوقت حرف دلمو مثل این یکی دو هفته ننوشته بودم.
آرشیو هست میتونی ببینی.
سخته خودمو جلوی جمع خالی کنم.
باشه ادامه می دم ولی شاید به خوبی قبل ننویسم چون بحرانی که داشتم یکم رفع شده.





راست میگی؟ میشه یه مثال بزنی آخه من با فیلم حال نمی کنم بلکه زندگی میکنم.
نمی خام ادعا کنم عشق فیلمم ولی

وقتی ساعت و انگشترم رو دستم می کنم بدون استثنا یاد مورگان فری من میوفتم توی فیلم SE7EN.

وقتی یه سگ می بینم مرده کنار جاده یاد آل پاچینو میوفتم بخاطر اینکه وقتی داشته فیلم سورت زخمی رو بازی میکرده اینقدر تحت تاثیر نقش بوده که یروز بهش یه سگ حمله می کنه اونم با مشت میزنه به فکه سگه و سگه همون جا میوفته.

وقتی یه پلیس خوب می بینم یاده SERPICO میوفتم.

وقتی بانک میرم یاد DOG DAY AFTERNOON می افتم.

وقتی قورباغه می بینم یاد فیلم ای بردر کجایی می افتم.

وقتی به پادگان و سربازی و جنگ و هرچی از این مدل چشمم بی افته یاد فیلم FULL METAL JACKET استاد استنلی کوبریک می افتم.

وقتی هواپیما نظامی می بینم یاد فیلم دکتر استرنج لاو می افتم.

وقتی به آسمان نگاه می کنم یاد اودیسه ۲۰۰۱ استاد می افتم.

وقتی موسیقی گوش می دم یاد فیلم چانگ کینگ اکسپرس می افتم.

وقتی به رستوران می رم دایم به دور و ورم نیگاه می کنم دنباله یه زن و مرد مشکوک می گردم که باهم پچ پچ می کنند.
و هین خوردن غذا تو رستوران دایم منتظرم یه مرد بگه:
هیشکی ازجاش تکون نخوره
و منتظرم یه زن بگه:
هر کودوم از شما حروم زاده ها که از جاش تکون بخوره یه گوله خالی می کنم تو مغزش.

وقتی مهمان دار هواپیما می بینم یاد فیلم JAKIE BROWN می افتم.

وقتی به خودم نگاه می کنم میبینم حمید هامونی بیش نیستم:
ما ما آویخته ها کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کفک زده خودمون رو
شما پاستیلی الان آستین کتت تو دسته منه و با غیض و ناراحتی باید آستینتو از تو دست من بکشی و بری دستشویی کتت رو آویزون کنی.

پاستیلی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ب.ظ

واای چه عشق فیلم...خنده!راستی منم مشکلم حرف دل زدن جلو جمعه.ولی حداقل تو استعدادشو داری.حیفه.خیلیم حافظه داری.حفظی فیلمارو؟

حفظم؟
هر روز فرم به فرمش(بر وزنه کرم که به صورت می زنند) از جلو چشمام رد میشه.

پاستیلی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:46 ب.ظ

امیدوارم اون بحران بزودی جمع کنه از دل منو تو بکنه بره..........همین توضیحاتی که راجع به حست به فیلما نوشتی ببین چه با حسه.....و جوابت به شهرام خاص بود!اشک؟

خیلی خوشحال میشم که شما سر میزنید
اما از کامنت های یه خطی ... دوخطی خوشم نمیاد.
زیاد بنویسید

می دونم کیفیت بهتر از کمیته ولی وقتی کامنت طولانی باشه لابلاش از توی شیارهاش حس و مهربونی سرک می کشه بیرون.

به نظر من توهین به کسی نشه
اکثر اونایی که وبلاگ دارند یجورایی مریضه عاطفی هستند
البته این گروه که خودم هم جزوشونم باید خیلی خوشحال باشند
منظورم از مریض بیماری یا مرض نبود منظورم اینه که آدم های نرمالی هستند
کسی که نتونه احساسش رو بیان کنه و یا نتونه با کسی ارتباط برقرار کنه اون مریض واقعیه

نهال یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

سلام

خوبی ببخشید
میخواستم اگه دوست داری با هم تبادل لینک داشته باشیم

حتما
نهال خوبم خاهری

لینک من قابل شما رو نداره

پاستیلی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ب.ظ

راست میگی........جبران کمبود عاطفی در دنیایی که طرفت رو نمیبینی.........دقیقا این حسیه که باعث میشه ننویسم.میگم نکنه کسی برداشت بدی بکنه.چون دردم ۱ .۲ تا که نیست...............اون وقت اگه یه روز حالم بد باشه و نتونم جلو خودمو بگیرم..حرفای میزنم که بعد پشیمونم.البته وقتی ندونی خواننده کیه و چی فکر کرده مهم نیست.درد وقتیه که هرکی هر چی خواست بارت کنه که..........حرفت بده!یا ....عقایدت غلطه..آخه به باقی چه؟

چه میشود کرد عزیز
<سرم رو دارم تکون میدم>

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد